نظریات هاوکینگ
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 22، 25 محرم 1441) به تبیین موضوع «نظریات هاوکینگ» میپردازیم.
یکی از نظریاتی که امروزه در میان اندیشمندان مطرح است، نظریۀ وحدت روح کیهانی است که ریشه در فیزیک کوانتوم دارد. اما این نظریه چه میگوید؟
طبق این نظریه، همۀ هستی از ذرات نور ساخته شده است؛ البته نوری که مادی نیست و جنبۀ متافیزیکی دارد. ایشان به وجود خدا و روح نیز قائل هستند، اما روح را مرادف با همان ذرات نور یا انرژی میدانند و میگویند روح واحدی در هستی حاکم است. یعنی انسان و کیهان یک روح واحد دارند که به سوی هدفی معین در حال حرکت است. تا حدودی هم درست میگویند یعنی به همان حرکت تکوینی عالم اشاره میکنند، لذا اشتراکاتی با فلسفه و عرفان اسلامی و آیات قرآن دارند، اما از آنجا که شناختشان نسبت به انسان کافی و کامل نیست ایرادهایی دارند.
ایشان میگویند انسان اگر روح انسانیاش را در وحدت با روح کیهان پیدا کند به خوشبختی میرسد و به خدا نزدیک میشود و با این نگاه، هدایت تشریعی را از زندگی انسان حذف میکنند، آرام آرام به این نتیجه میرسند که انسان نیازی به پیروی از وحی الهی و عمل به شریعت ندارد. غافل از اینکه کمال انسان حاصل نمیشود مگر به پیروی از شریعت.
روح انسانی مختص انسان است و برتر از روح جماد و نبات و... . انسان اگر این روح و نفس خود را پیدا کند و آن را در مسیر تشریع بپروراند مظهر رحمان میشود وگرنه مظهر شیطان میشود و این ربطی به پیدا کردن روح کیهان ندارد. آری! انسان در خودش است که همه چیز را پیدا میکند و هستی را مسخّر خود میکند.
امروزه بسیاری از جوانهای ما تحت تأثیر این عقاید قرار میگیرند و در عین اینکه خدا را دوست دارند و دنبال او میگردند، به هیچ یک از آداب دین پایبند نیستند، با این حال میگویند ما خدا را در وجودمان پیدا کردهایم و با او در ارتباطیم، با خدای خود عشق میکنیم، نیازی هم به دین نداریم. حجاب و نماز و... را هم به همان سبک و سیاقی که خودمان میخواهیم داریم، درحالی که پیغمبر خدا هم که انسان کامل بود همواره به تمام آداب شریعت مقید بود و هرگز آنها را ترک نکرد.
نه تنها جوانان بلکه بسیاری از به اصطلاح موحدین و خداشناسان هم به اینجا میرسند که این راه درست است. چون توجه ندارند که دین باید علم را تأیید کند نه اینکه علم، دین را. اینها در عوض اینکه وحی و قرآن را اصل بگیرند و علم را با قرآن تطبیق دهند[1]، قرآن را با علم تطبیق میدهند، یعنی میگویند فلان آیه صحیح است چون علم هم آن را تأیید کرده؛ لذا رگههای سم را تشخیص نمیدهند و نتیجه میگیرند این نظریات جدید هم انگار همان حرفهای قرآن را زده است! و نقص و عیبهای آن از چشمشان دور میماند. آهسته آهسته نقش امام و پیامبر و شریعت و ثواب و عقاب و قیامت و... در ذهنشان کمرنگ شده و همان اتحاد با روح کیهانی را برنامۀ خود در زندگی قرار میدهند، چند آیه قرآن هم چاشنیاش میکنند.
بله، در قرآن مثلاً در سورۀ دخان مطرح شده که زمین و آسمان حادثاند؛ یعنی از خداوند ظهور پیدا کردهاند و به سوی اصل خود حرکت میکنند (سیرتکوینی) اما نمیشود سیر انسان را تا این حد محدود کرد و صرفاً سیری همسان با زمین و آسمان دانست و بس!
البته با وصل شدن به روح کیهان، شاید مشکلات دنیا تا حدودی رفع و رجوع شود؛ مثلاً فرد مریض بهبودی نسبی حاصل کند اما او را از مرگ نجات نمیدهد. یعنی سنتهای الهی را تغییر نمیدهد. چون سنت الهی است که دنیا و زندگی مادی نهایتاً صورت فانی خود را نشان دهد.
در واقع کوانتوم صرفاً بحثی در علم فیزیک است که حاصل پژوهش دانشمندان این علم است. به خودی خود مشکلی ندارد؛ اشکال کار آنجاست که عدهای از این نظریۀ علمی، یک مکتب اعتقادی و مذهبی ساختهاند به نام اتحاد با روح کیهانی و به زعم خود بشر را با آن به سوی خدا هدایت میکنند! لذا بابی شدهاند برای فریب شیطان در آخرزمان. شیطانی که سر راه انسانیت نشسته و انسان را از راه راست منحرف میکند. راه مستقیم هم راهی نیست جز مسیر شریعت و ولایت و وحی. کسی که در برابر دین خدا تعبد داشته باشد و سر تسلیم فرود آورد به انسانیت خود خواهد رسید.
سابقۀ تاریخی نظریۀ "انفجار بزرگ" به 1900 میلادی برمیگردد. اینها معتقدند که جهان از یک انفجار بزرگ حادث شده است. (ما این مطلب را رد نمیکنیم، طبق نظر ملاصدرا جهان طبیعت حادث است)
بعدها استیون هاوکینگ این نظریه را به شکل علمیتر تحت دو نظریه بررسی کرد:
الف) نظریۀ مه بانگ یا بیگ بنگ: این نظریه به نوع ضروری، وجوب وجود خداوند در طبیبعت را مورد تردید قرار میدهد. اینها میگویند خدا یک کار کرده، یک خلقت انجام داده و کنار نشسته، یعنی طبیعت را خلق کرده و از صحنه کنار رفته و از خلقت خود جدا شده است! ما هم میگوییم خدا یک کار کرده " لایصدر عن الواحد الا الواحد" اما معتقدیم در این واحد علی الاتصال حضور دارد. یعنی هرگز از مظاهرش جدا نیست.
ایشان معتقدند کیهان با همان روح بزرگ که از خدا گرفته در حال حرکت است و انسان هم از همین روح کیهان خلق شده است. ما هم میگوییم خلقت مادی انسان از کیهان است، از همین عناصر طبیعت است، از مولکول و اتم و الکترون است اما این فقط جنبهی مادی انسان است و روح انسان برتر از روح کیهان است.
ب) خلقت جهان آفرینش از هیچ یا خلأ فیزیکی.
براساس نظریۀ انفجار بزرگ، وجود خداوند در کار جهان و قصد و غایت او در خلق جهان، معنا پیدا نمیکند. کیهان خلق میشود، انسان هم خلق میشود. و انسان اگر کیهان را پیدا کند دیگر تا ابد خوش خواهد بود!
بله، خلقت ضرورت است و ضرورت ایجاب کرده که خدا خلق کند. اما ما میگوییم خدا از خلقش جدا نیست. "هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ"[2] و "نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ"[3]. اما ایشان میگویند خدا خلق کرده و کنار رفته! لذا دیدگاه ایشان با قرآن، همخوانی ندارد. قرآن از ارسال رسل سخن گفته، از همان ابتدا که حضرت آدم هبوط کرد، خداوند از هدایت دیگری به او خبر داد که مستلزم پیروی از شریعت است[4].
خدا در قرآن از مراتب هفتگانۀ زمین و آسمان سخن گفته، از ستارگان سخن گفته، اما نگفته چگونه این هفت مرتبه را پیدا کنید، چگونه با آنها ارتباط برقرار کنید، نگفته به کهکشانها بروید، به ماه و مریخ بروید و... . گفته در این میدان، خودتان را پیدا کنید و ببینید که از همۀ اینها برترید. برتریتان چیست؟ همراهی جامع شما با خدا.
استیون هاوکینگ در بزرگترین کتابش به نام "طرح عظیم" نقش خدا را در آفرینش، بیمعنا جلوه میدهد. اما در دین اسلام نقش خدا در آفرینش فقط ایجاد نیست. علاوه بر ایجاد، حفظ و ابقای خلایق هم به دست اوست. نهایتاً هدف این آفرینش به انسان میرسد. خدا میخواهد موجودی بیافریند که به اذن حق، کار خدایی بکند و خلیفۀ او در زمین باشد. اما در نگاه هاوکینگ، خلیفةالله جایی ندارد.
وی در کتاب "طرح عظیم" ایدۀ خداباوری را در جهان، غیرعقلانی دانسته. او برای جهان آغاز زمانی قائل شده، البته ملاصدرا و دیگر متکلمین ما هم برای هستی حدوث زمانی قائلاند؛ اما میگویند این حادث به قدیم وصل است. درحالیکه هاوکینگ میگوید جهان حادث شده و از خدا منقطع شده، یعنی تمام مباحثی را که در عرفان اسلامی مطرح است از قبیل وجود ربطی، وجود فقری، اصالت وجود و... به ابطال میکشاند.
در نظر ملاصدرا ماهیت به خودی خود وجود ندارد و بودنش متکی به وجود است. اما در نظر هاوکینگ ماهیت که همان طبیعت باشد از وجود جدا شده و به خودی خود "هست"، اجزای سازندۀ طبیعت یعنی فوتون به خودی خود "هست". اما ما میگوییم خیر، آن حقیقتی که فوتون را ایجاد کرده و حفظ میکند و به آن بقا میدهد، آن "هست" است که اگر یک لحظه نظرش را بردارد، فوتون و طبیعت و همۀ جهان از هم میپاشند.
در ادامه میخواهیم عقاید هاوکینگ را از دو نظر مورد نقد و بررسی قرار دهیم. یکی چگونگی عالم ماده و دیگری ارتباط عالم ماده با خدا پس از آفرینش.
در نظر هاوکینگ، کسی که میخواهد در مورد آفرینش چیزی بداند ابتدا باید فلسفه را مرده حساب کند و از چیستی آفرینش سوال نکند بلکه فقط توسط علوم تجربی به آن شناخت پیدا کند. به زبان ما یعنی از وجود سؤال نکند، فقط به ماهیت بپردازد. ثمرۀ چنین فکری هرچه باشد صرفاً یک فرضیۀ علمی مادی است. پس باید در حد علم تجربی بماند نه اینکه وارد حوزۀ حکمت و فلسفه شود و به صورت یک نظریۀ فلسفی درآید. اما امروزه پایش را از گلیم خود درازتر کرده، با فلسفه درآمیخته و هر روز نظریات جدیدی میزاید.
مثلاً هولوگرام دستاورد همین نظریات است، که اثبات میکند انسان چیزی به جز مغز نیست. کسی که باور کند چیزی بهجز مغز و ذهن نیست، دیگر سراغ روح و نفس انسانیاش نمیگردد.
دانشمندان در ادامۀ آزمایشات خود به این نتیجه میرسند که نمیتوانیم در مورد یک شیء، فاکتورهایی از قبیل مکان و زمان و سیر حرکت را به طور قطعی پیشبینی کنیم ( اصل عدم قطعیت هایزنبرگ) و هیچ چیز هرگز نمیتواند در یک نقطۀ مشخص و قطعی قرار گرفته باشد. نهایتاً علّیت را منکر شده، به این نتیجه میرسند که علت فاعلی یک شیء قابل دسترسی نیست. هاوکینگ با استفاده از اصل عدم قطعیت هایزنبرگ اثبات میکند که پیدایش جهان، تصادفی و خودبهخود است و هیچ علت فاعلی نمیتوان برای آن یافت.
اگر عالمی به جز عالم ماده وجود نداشت نظر ایشان درست بود. چون با حواس مادی نمیتوان خدا را دید و دریافت، بلکه با شهود نفس میتوان او را یافت. برای رسیدن به شهود نیز مجاهدۀ نفسانی در مسیر شریعت لازم است.
در دیدگاه هاوکینگ، قوانین حاکم بر طبیعت قطعی و تخلف ناپذیر است و چیزی به نام معجزه اصلاً وجود ندارد. نمیتوان قوانین ماده را خرق کرد و معجزه کرد. اما ما به عالمی ورای ماده معتقدیم. قوانین ماده را خداوند جعل کرده و ملکوت و باطن این ماده هم در دست اوست. لذا اگر اراده کند اجرای قوانین را در بطن عالم ماده تسریع میکند. این میشود همان معجزه، همان که چوب به مار تبدیل میشود. در معجزه هم علت و قانون حاکم است؛ اما علل غیرمادی. خداوند با آن علل ملکوتی، نبات را سیر میدهد و به حیوان تبدیل میکند.
هاوکینگ در یکی دیگر از نظریاتش به توصیف پدیدههای جهان میپردازد، که به نظریۀ M یا مدل جهانهای موازی معروف است. بر اساس این مدل مجموع انرژی در جهان همیشه باید صفر باشد. همین برای ساخت یک جسم کافی است، به همین دلیل جهان نیازی به خالق یا آفریننده ندارد؛ یعنی خود مجموعههای جهان موازی در طبیعت خودشان خودشان را ساختهاند و بدون نیاز به هیچ خالق، حافظ و ابقادهندهای با احکام تصادفی، خود را پیش میبرند.
برگرفته از سخنان خانم لطفی آذر
[1]- معجزه بودن قرآن حاکی از عجز بشر از پی بردن به کنه آن است. پس باید بی چون و چرا و تعبدی همۀ آیات و دستوراتش را پذیرا باشد نه اینکه برای بیانات قرآن به دنبال دلیل و مدرک علمی باشد.
[2]- سورۀ حدید، آیۀ 4 : او با شماست هرجا که باشید.
[3]- سورۀ ق، آیۀ 16 : ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.
[4]- سورۀ بقره، آیۀ 38 : "قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ".
نظرات کاربران